حکایت دل تنگم
امروز دلم تنگ تر از آن است که قلمم بتواند واژه ای مرادف با آن پیدا کند
فقط میدانم دلم سیاه شده است به اندازه سیاهی لباسی که به تنم است از زندگی…
از نمازی که پر پروازم نیست
از آدمهای اطرافم که به ظاهر محرم و در باطن نامحرمن
از سکوت طولانی دلم
از کندی چرخه روزگار بر من
چقدر دوست دارم بخوابم یه خواب عمیق، خیلی عمیق و بدون دیدن رویا
فرم در حال بارگذاری ...
یک نظر برای این مطلب وارد شده . جهت دیدن نظر ، وارد سامانه شوید. در حال حاضر وارد شده اید !
If you have no account yet, you can register now...
(It only takes a few seconds!)