خدایا احساس نیاز میکنم بیش از همیشه..
احساس نیاز میکنم به نگاهت، به مهربانیت …
به هرکجا که نگاه میکنم حس سردی عجیبی وجودم را میگیرد…
من به گرمی دستانت نیاز دارم ….
کاش انجام نمی دادم اون گناهی که باعث شده نگاهت را از من بگیری …
کاش باز نمیکردم زبانم را به سخنی که باعث شده صدای دعا دلم در خودش حبس شود…
کاش دل نمیبستم به دنیایی که اکنون باعث شده در برابر نیازم به محبت دوست حیران بمانم…
دلم محرم میخواهد و شبهای روضه تا مثل دختر جوانی که دستمال در دو دستش می چرخید ، کوشه ایی از حسینیه بنشینم تا شاید آرام گیرم
امروز را مدرسه میمانم تا سر سفره صلوات دوستانم بنشینم …
خدایا واقعا به نگاهت، به توجهت نیاز دارم
خدایا آنچه به آن نیاز دارم فقط در دستان توست
آرامم کن
There are 2 comments on this post but you must be logged in to see the comments. در حال حاضر وارد شده اید !
If you have no account yet, you can register now...
(It only takes a few seconds!)
فرم در حال بارگذاری ...
چند وقتی بود که دفاع کرده بودم و از این دانشگاه به اون دانشگاه دنبال واحد برای تدریس بودم، در دانشگاه پیام نور شهرمان چند واحدی برای تدریس دادند، اما دانشگاه آزاد و غیر انتفاعی نیاز به معرفی و پارتی داشت که…
نا امید نشدم و به توصیه یکی دوستام، دوست صمیمیم را با خود همراه کرده و سری به حوزه علمیه شهرمان زدیم
به مدیر مدرسه گفتم که به نحو مسلطم و می خواهم اینجا تدریس کنم.
مدیر گفت: شما چون طلبه نیستید، شرایط لازم برای تدریس در حوزه ندارید.
ایشان به من و دوستم پیشنهاد دادند که به صورت غیر حضوری، دروس حوزوی را بخوانیم
بعد از مشورت با خانواده، من و دوستم برای حوزه ثبت نام کردیم، ابتدا به صورت غیر حضوری و بعد حضوری با حوزه و حوزویان همراه شدیم.
آنچه که مرا به سوی حوزه و طلبه شدن سوق داد، گرفتن واحدی برای تدریس و پر کردن اوقات بیکاری بعد از فارغ التحصیلی بود اما این ظاهر امر بود، در واقعا من قبلا برای جامعه الزهرا و خواندن دروس دینی اقدام کرده بودم ولی به دلیل مشغول بودن به جمع آوری پایان نامه در آزمون ورودی قبول نشدم، علت ثبت نامم در جامعة الزهرا نوعی نیاز بود که در یکی از کلاسهای درس در من شکل گرفت. یکی از واحدهای درسی ما، متون عربی اسلامی بود و استاد اصول مظفر را تدریس میکرد ایشان متن عربی کتاب اصول را به فارسی ترجمه می کردند؛ آنجا بود که من غرق در معنا و مفاهیم کتاب شدم و احساس میکردم هر کس باید تا یه حدی اصول برای ادله آوردن، برای حرف زدن و برای….بلد باشد.
از زمانی که من برای گرفتن واحد به حوزه قدم گذاشتم تا به امروز که طلبه سال پنجم هستم، پنج سال میگذرد و من و دوستم خواسته یا نخواسته در جریان حوزه و حوزویان قرار گرفتم.
There are 4 comments on this post but you must be logged in to see the comments. در حال حاضر وارد شده اید !
If you have no account yet, you can register now...
(It only takes a few seconds!)
فرم در حال بارگذاری ...
پيامبرگرامي اسلام صليالله عليه و آله و سلم:
المَهدِيُّ طاووسُ أَهلِ الجَنَّةِ.
مهدي(ع) طاووس اهل بهشت است.
(الشِّهاب فيالحِکَمِ و الآداب، ص 16)
یک نظر برای این مطلب وارد شده . جهت دیدن نظر ، وارد سامانه شوید. در حال حاضر وارد شده اید !
If you have no account yet, you can register now...
(It only takes a few seconds!)
فرم در حال بارگذاری ...
در اتاق زندگیم مثل چراغی کم نور بود که نورش از دور سوسو میکرد و گاه کاملا خاموش در نظرم میامد، وقتی دلم احساس سرما میکرد وقتی جایی برای گرم شدن پیدا نمیکردم، روما به سوی همون چراغ میکردم ناخوداگاه درونم اندگ کرمی را احساس میکرد گرمی که آمیخته ی ای از امید و و اندوه بود همراه با شایدهایی که دلم را میلرزاند.
چند روزی بود که سرمای عجیبی تمام تنم را گرفته بود که نه گرمای خانه و نه بیرون توان مقابله با آن را نداشت، خبری از چراغ نبود کاملا خاموش شده بود …
چراغ کم نوری که از دور برایم گاه گاهی چشمک میزد و لبخند را بر لبانم میگذاشت خاموش شد. برای همیشه خاموش شد …..
احساس نبودنش، حیرانی بیگانه ایی در من ایجادو تعداد تپش های قلبم را کم کرده …
آخر خاموش شد….
شما باید برای دیدن نظرات وارد سامانه شوید در حال حاضر وارد شده اید !
If you have no account yet, you can register now...
(It only takes a few seconds!)
فرم در حال بارگذاری ...
امشب دلتنگ تر از همیشم، با افکارم تاریخ زندگیم را یکی یکی ورق میزنم، تاریخ را کنار میزنم و دنبال زیباترین شب و روز زندگیم میگردم، روزهای شادیم که به رنگ سبز لاجوردی در ذهنم حک شده اند زیادند خیلی زیاد …
امشب چشمانم هوس کرده اند با آسمان سر باریدن رقابت کند. چشمان سمانه هم …..
بوی باران قابل وصف نیست، هرچه هست خواسته یا ناخواسته زبان را به شکر وا میدارد
ببار باران سفرکرده ای دارم که یادم رفته آب پشت پایش بریزم
شما باید برای دیدن نظرات وارد سامانه شوید در حال حاضر وارد شده اید !
If you have no account yet, you can register now...
(It only takes a few seconds!)
فرم در حال بارگذاری ...