احساس جاماندگی...
نمیدانم از سر ذوق است یا جوگیر شده ام،
منم و احساس جاماندگی…
احساسی که مدام در سرچ است که کجا لنگ زدی، که کجا…
احساسی به خشمگینی وجدان، مثل خوره…
احساسی که با خود، برایم موجی از بی حوصلگی آورده است
با خودم لج، با پدرم لج….
با همه سر دعوا دارم
دلم دنبال بهانس که محکوم کند
و خودم بر سر دار…
احساسی که تابع قلب است و آمر چشم
شما باید برای دیدن نظرات وارد سامانه شوید در حال حاضر وارد شده اید !
If you have no account yet, you can register now...
(It only takes a few seconds!)