دلیل حال خوب من...
17 آذر 1395
دیروز که داشتم از حوزه می رفتم خونه، دوتا دختر کوچلوی هشت یا نه ساله دیدیم که منتظربودن که از خیابان رد شن.
به چند قدمیشان که رسیدم، بهشان لبخند زدم و وقتی که نزدیک شدم به دوتاشون سلام کردم.
دوتاشون با لبخند جوابما دادن و با نگاهشون تا چند قدمی مرا بدرقه کردند
و همچنان که نگاه میکردن، لبخندشون احساس خوبی بهم می داد.
تمام عصر آن روز اون احساس خوب با من بود و بهم نشاط خاصی میداد.
شب وقتی خواب چشمانم را نوازش میکرد با خودم روز را مرور میکردم.
یاد لبخند اون دو بچه، لبخند بر لبم می نشاند. با همون احساس خوب خوابم برد.
با آنکه هر روز یه عالمه سلام میکنم و یه عالمه جواب سلام می شنوم
اما تا به حال مزه ی سلام و لبخند این دو معصوم را نداشت