شهید مطهری میگویند:
« تو به هر دشمنی نیکی کنی و آنچه می خواهد به او بدهی، با تو دوست می گردد الا نفس که هر چه بیشتر خواسته هایش را به او بدهی با تو دشمن تر می شود.»
شما باید برای دیدن نظرات وارد سامانه شوید در حال حاضر وارد شده اید !
If you have no account yet, you can register now...
(It only takes a few seconds!)
فرم در حال بارگذاری ...
نمیدانم از سر ذوق است یا جوگیر شده ام،
منم و احساس جاماندگی…
احساسی که مدام در سرچ است که کجا لنگ زدی، که کجا…
احساسی به خشمگینی وجدان، مثل خوره…
احساسی که با خود، برایم موجی از بی حوصلگی آورده است
با خودم لج، با پدرم لج….
با همه سر دعوا دارم
دلم دنبال بهانس که محکوم کند
و خودم بر سر دار…
احساسی که تابع قلب است و آمر چشم
شما باید برای دیدن نظرات وارد سامانه شوید در حال حاضر وارد شده اید !
If you have no account yet, you can register now...
(It only takes a few seconds!)
فرم در حال بارگذاری ...
رایحه اربعین فضای شهرمان را گرفته است، این رایحه عجیب مست کننده است دلها را درگیر کرده است
کاری کرده است که این روزها شهر مان از جوانان خالی شود،
کاری کرده است که خیابان ها دیگر سوت و کور باشند
بازار و کسب و کار تعطیل شده است
سراغ هر کس را میگیری میگویند، مسافر سرزمین دلدادگی است
این روزها هوای شهرمان، دیگر سرد نیست؛ هوای خوب را می شود استشمام کرد.
موکب های کنار جاده ها، شده است محل تجمع مسافرانی که دلمان را هوایی کردند و چشمانمان را بارانی …
احساس جاماندگی، عجیب احساس بدی است، بیقرارت میکند.
کاش می شد این ویزای مزاحم را بر میداشتن. شده است مانع ….
مانع عاشق بی پول ….
There are 3 comments on this post but you must be logged in to see the comments. در حال حاضر وارد شده اید !
If you have no account yet, you can register now...
(It only takes a few seconds!)
فرم در حال بارگذاری ...
لبخند تصنعی
لبخند ساختگی ابزاری بود که اندوهم درونم را با آن پنهان میکنم، ابزاری که ساخته افکارم است برای قایم کردن درونیاتم
همین لبخند مرا تبدیل کرده به یک بازیگر و آرتیست ماهر ؛ اما چشمانم همیشه در نقش یک منافق بازی میکند همیشه از آنها میترسم چرا که با لبخندم همراه نمی شود و تمام درونم را به نمایش میگذارد
کاش به جای یک بازیگر خوب بودن یک سازندهخوب بودم، سازنده افکار مثبت، سازننده افکاری که نمیگذاشت از هر چیزی راحت ناراحت شوم، برای اینکاره شدن نیاز به تمرین دارم، باید بارها فعل هایی مانند اینها همه میگذرد، بعد سختی آسانی است و… با خودم صرف کنم تا از بر شوم؛ تا از بر شوم که دنیا ارزش اندوه خوردن ندارد، آدمهای دنیا را نمی شود مطابق میل خود تغییر داد و…
امروز از آن روزهاس که باید لباس تصنعی شادی به تن کنم تا مانع انتقال اندوهم به دیگران باشم، کاش می شد رافع آن از درونم نیز بودم.
There are 2 comments on this post but you must be logged in to see the comments. در حال حاضر وارد شده اید !
If you have no account yet, you can register now...
(It only takes a few seconds!)
فرم در حال بارگذاری ...
داشتم ریش پدرم را اصلاح می کردم، تند تند موزر را روی صورتش میچرخاندم که زود تمام شود و فیلم نگاه کنم
فیلم داشت به جاهای پر از هیجانش می رسید و من موزر را با بی حوصلگی فقط میخرخاندم اما تمام نمی شد، در دلم مدام به پدرم غر میزدم که الان چه موقع اصلاح است و از این حرفا و اخم تمام صورتما را گرفته بود
برای یک لحظه ایام پیری خودم را تصور کردم که دخترم با بی حوصلگی صورتم را اصلاح می کند یا موهایم را شانه میزند و مدام به من غر میزند؛ گویا از روی اجبار به من محبت می کند.
برای یک لحظه حالم عجیب از خودم بهم خورد. تلویزیون را خاموش کردم، از سرعت چرخاندن موزر کم کردم، به پدرم لبخند زدم و شروع کردم به حرف زدن ….
شما باید برای دیدن نظرات وارد سامانه شوید در حال حاضر وارد شده اید !
If you have no account yet, you can register now...
(It only takes a few seconds!)
فرم در حال بارگذاری ...