لبخند مصنوعی
لبخند تصنعی
لبخند ساختگی ابزاری بود که اندوهم درونم را با آن پنهان میکنم، ابزاری که ساخته افکارم است برای قایم کردن درونیاتم
همین لبخند مرا تبدیل کرده به یک بازیگر و آرتیست ماهر ؛ اما چشمانم همیشه در نقش یک منافق بازی میکند همیشه از آنها میترسم چرا که با لبخندم همراه نمی شود و تمام درونم را به نمایش میگذارد
کاش به جای یک بازیگر خوب بودن یک سازندهخوب بودم، سازنده افکار مثبت، سازننده افکاری که نمیگذاشت از هر چیزی راحت ناراحت شوم، برای اینکاره شدن نیاز به تمرین دارم، باید بارها فعل هایی مانند اینها همه میگذرد، بعد سختی آسانی است و… با خودم صرف کنم تا از بر شوم؛ تا از بر شوم که دنیا ارزش اندوه خوردن ندارد، آدمهای دنیا را نمی شود مطابق میل خود تغییر داد و…
امروز از آن روزهاس که باید لباس تصنعی شادی به تن کنم تا مانع انتقال اندوهم به دیگران باشم، کاش می شد رافع آن از درونم نیز بودم.