من و موزر
داشتم ریش پدرم را اصلاح می کردم، تند تند موزر را روی صورتش میچرخاندم که زود تمام شود و فیلم نگاه کنم
فیلم داشت به جاهای پر از هیجانش می رسید و من موزر را با بی حوصلگی فقط میخرخاندم اما تمام نمی شد، در دلم مدام به پدرم غر میزدم که الان چه موقع اصلاح است و از این حرفا و اخم تمام صورتما را گرفته بود
برای یک لحظه ایام پیری خودم را تصور کردم که دخترم با بی حوصلگی صورتم را اصلاح می کند یا موهایم را شانه میزند و مدام به من غر میزند؛ گویا از روی اجبار به من محبت می کند.
برای یک لحظه حالم عجیب از خودم بهم خورد. تلویزیون را خاموش کردم، از سرعت چرخاندن موزر کم کردم، به پدرم لبخند زدم و شروع کردم به حرف زدن ….
شما باید برای دیدن نظرات وارد سامانه شوید در حال حاضر وارد شده اید !
If you have no account yet, you can register now...
(It only takes a few seconds!)