حکایت دل تنگم
23 مهر 1396
امروز دلم تنگ تر از آن است که قلمم بتواند واژه ای مرادف با آن پیدا کند
فقط میدانم دلم سیاه شده است به اندازه سیاهی لباسی که به تنم است از زندگی…
از نمازی که پر پروازم نیست
از آدمهای اطرافم که به ظاهر محرم و در باطن نامحرمن
از سکوت طولانی دلم
از کندی چرخه روزگار بر من
چقدر دوست دارم بخوابم یه خواب عمیق، خیلی عمیق و بدون دیدن رویا