رایحه اربعین فضای شهرمان را گرفته است، این رایحه عجیب مست کننده است دلها را درگیر کرده است
کاری کرده است که این روزها شهر مان از جوانان خالی شود،
کاری کرده است که خیابان ها دیگر سوت و کور باشند
بازار و کسب و کار تعطیل شده است
سراغ هر کس را میگیری میگویند، مسافر سرزمین دلدادگی است
این روزها هوای شهرمان، دیگر سرد نیست؛ هوای خوب را می شود استشمام کرد.
موکب های کنار جاده ها، شده است محل تجمع مسافرانی که دلمان را هوایی کردند و چشمانمان را بارانی …
احساس جاماندگی، عجیب احساس بدی است، بیقرارت میکند.
کاش می شد این ویزای مزاحم را بر میداشتن. شده است مانع ….
مانع عاشق بی پول ….
There are 3 comments on this post but you must be logged in to see the comments. در حال حاضر وارد شده اید !
If you have no account yet, you can register now...
(It only takes a few seconds!)
فرم در حال بارگذاری ...
لبخند تصنعی
لبخند ساختگی ابزاری بود که اندوهم درونم را با آن پنهان میکنم، ابزاری که ساخته افکارم است برای قایم کردن درونیاتم
همین لبخند مرا تبدیل کرده به یک بازیگر و آرتیست ماهر ؛ اما چشمانم همیشه در نقش یک منافق بازی میکند همیشه از آنها میترسم چرا که با لبخندم همراه نمی شود و تمام درونم را به نمایش میگذارد
کاش به جای یک بازیگر خوب بودن یک سازندهخوب بودم، سازنده افکار مثبت، سازننده افکاری که نمیگذاشت از هر چیزی راحت ناراحت شوم، برای اینکاره شدن نیاز به تمرین دارم، باید بارها فعل هایی مانند اینها همه میگذرد، بعد سختی آسانی است و… با خودم صرف کنم تا از بر شوم؛ تا از بر شوم که دنیا ارزش اندوه خوردن ندارد، آدمهای دنیا را نمی شود مطابق میل خود تغییر داد و…
امروز از آن روزهاس که باید لباس تصنعی شادی به تن کنم تا مانع انتقال اندوهم به دیگران باشم، کاش می شد رافع آن از درونم نیز بودم.
There are 2 comments on this post but you must be logged in to see the comments. در حال حاضر وارد شده اید !
If you have no account yet, you can register now...
(It only takes a few seconds!)
فرم در حال بارگذاری ...
داشتم ریش پدرم را اصلاح می کردم، تند تند موزر را روی صورتش میچرخاندم که زود تمام شود و فیلم نگاه کنم
فیلم داشت به جاهای پر از هیجانش می رسید و من موزر را با بی حوصلگی فقط میخرخاندم اما تمام نمی شد، در دلم مدام به پدرم غر میزدم که الان چه موقع اصلاح است و از این حرفا و اخم تمام صورتما را گرفته بود
برای یک لحظه ایام پیری خودم را تصور کردم که دخترم با بی حوصلگی صورتم را اصلاح می کند یا موهایم را شانه میزند و مدام به من غر میزند؛ گویا از روی اجبار به من محبت می کند.
برای یک لحظه حالم عجیب از خودم بهم خورد. تلویزیون را خاموش کردم، از سرعت چرخاندن موزر کم کردم، به پدرم لبخند زدم و شروع کردم به حرف زدن ….
شما باید برای دیدن نظرات وارد سامانه شوید در حال حاضر وارد شده اید !
If you have no account yet, you can register now...
(It only takes a few seconds!)
فرم در حال بارگذاری ...
دیشب از اون شبا بود که به زور وراجی میکردم که حال دلم عوض شه، که جلوی بهانه گیریها و شکایتهایشش را بگیرم، که فرار کنم از اندوهی که چشمانم را با خود همراه کرده بود، که خسته شم خوابم بگیره
امشب دیگر نتوانستم اندوهم را پشت لبخندهای تصنعی و ساختگی قایم کنم دیگر نتوانستم لباس شادی مصنوعی را به تن کنم
چقدر دلم میخواست تنها باشم اما نشد…اما نذاشتن….
مدام با خودم و برای دلم میخواندم :
بخواب ای دل که دنیا پوچ پوچ است بخواب که برق چشمانش دروغ است
یک نظر برای این مطلب وارد شده . جهت دیدن نظر ، وارد سامانه شوید. در حال حاضر وارد شده اید !
If you have no account yet, you can register now...
(It only takes a few seconds!)
فرم در حال بارگذاری ...
دیروز در حرم امامزاده محمد تمام نگاهم را دوخته بودم به زائرا
زائر زیادی غیر از ما نداشت؛ گویا ما را خصوصی طلبیده بود؛ اگر میگویم ما منظور دوستان طلبه من است.
با تمام حسرت به آنها نگاه می کردم، یکی خطاب میکرد یا شاهزاده محمد، یکی صدا میزد یا بردار امامرضا…
چقدر دلم میخواست من هم با دل و زبان اینها همراه می شدم، چقدر دلم میخواست خوب بودن مث اینها را واقعا تجربه میکردم؛ اینهایی که با اعتقاد آمیخته با محبت با محبوبشان درد دل میکنند.
حسرت خوب بودن، احساس غیر قابل وصفی است که روزهای طولانیست که با من است
یه دختر کوچلو از خانم زائری که داشت گریه میکرد پرسید؟
خاله چرا داری اشک می ریزی؟
خانم بهش جواب داد و گفت؟ اگه تو برایم دعا کنی، دیگر گریه نمیکنم.
دختر بچه درحالی که به چهره پر از اشک این خانم زل زده بود، سرشا تکون داد و جواب داد: باشه و به طرف ضریح رفت
دلم می خواست بدانم به امامزاده چه میگه و چطوری دعا میکنه
کاش برای من هم دعا میکرد.
مطئنم دعای چنین کودکی که با دلسوزی دعا میکند، برآورده می شود
کاش بزرگترها هم اینطوری جویای اندوه قلب دیگران می شدند و دلسوزی میکردند و همه برای هم دست به دعا میبرند نه حسادتی بینشان بود و نه کدورتی و نه ….
اما ای کاش یعنی ….
There are 10 comments on this post but you must be logged in to see the comments. در حال حاضر وارد شده اید !
If you have no account yet, you can register now...
(It only takes a few seconds!)
فرم در حال بارگذاری ...