دیشب از اون شبا بود که به زور وراجی میکردم که حال دلم عوض شه، که جلوی بهانه گیریها و شکایتهایشش را بگیرم، که فرار کنم از اندوهی که چشمانم را با خود همراه کرده بود، که خسته شم خوابم بگیره
امشب دیگر نتوانستم اندوهم را پشت لبخندهای تصنعی و ساختگی قایم کنم دیگر نتوانستم لباس شادی مصنوعی را به تن کنم
چقدر دلم میخواست تنها باشم اما نشد…اما نذاشتن….
مدام با خودم و برای دلم میخواندم :
بخواب ای دل که دنیا پوچ پوچ است بخواب که برق چشمانش دروغ است
یک نظر برای این مطلب وارد شده . جهت دیدن نظر ، وارد سامانه شوید. در حال حاضر وارد شده اید !
If you have no account yet, you can register now...
(It only takes a few seconds!)
فرم در حال بارگذاری ...
دیروز در حرم امامزاده محمد تمام نگاهم را دوخته بودم به زائرا
زائر زیادی غیر از ما نداشت؛ گویا ما را خصوصی طلبیده بود؛ اگر میگویم ما منظور دوستان طلبه من است.
با تمام حسرت به آنها نگاه می کردم، یکی خطاب میکرد یا شاهزاده محمد، یکی صدا میزد یا بردار امامرضا…
چقدر دلم میخواست من هم با دل و زبان اینها همراه می شدم، چقدر دلم میخواست خوب بودن مث اینها را واقعا تجربه میکردم؛ اینهایی که با اعتقاد آمیخته با محبت با محبوبشان درد دل میکنند.
حسرت خوب بودن، احساس غیر قابل وصفی است که روزهای طولانیست که با من است
یه دختر کوچلو از خانم زائری که داشت گریه میکرد پرسید؟
خاله چرا داری اشک می ریزی؟
خانم بهش جواب داد و گفت؟ اگه تو برایم دعا کنی، دیگر گریه نمیکنم.
دختر بچه درحالی که به چهره پر از اشک این خانم زل زده بود، سرشا تکون داد و جواب داد: باشه و به طرف ضریح رفت
دلم می خواست بدانم به امامزاده چه میگه و چطوری دعا میکنه
کاش برای من هم دعا میکرد.
مطئنم دعای چنین کودکی که با دلسوزی دعا میکند، برآورده می شود
کاش بزرگترها هم اینطوری جویای اندوه قلب دیگران می شدند و دلسوزی میکردند و همه برای هم دست به دعا میبرند نه حسادتی بینشان بود و نه کدورتی و نه ….
اما ای کاش یعنی ….
There are 10 comments on this post but you must be logged in to see the comments. در حال حاضر وارد شده اید !
If you have no account yet, you can register now...
(It only takes a few seconds!)
فرم در حال بارگذاری ...
دیشب در مدرسه مسابقه آشپزی داشتیم
برخی از بچه های خوش ذوقمون غذاهای محلی پختن، مسابقه ی خیلی خوبی بود، کلی غذا خوردیم شیرینی و آش و… به نظرم همشان خوشمزه بودند.
با بچه ها کلی خندیدم مدتها بود از ته دل نخندیده بودم.
با ذوق تمام از غذاها عکس میگرفتیم.
چیزی که توی این مسابقه قابل توجه بود، پخت غذاهای سنتی بود، غذاهایی که کم کم دارند از فرهنگ و برنامه ی غذایی مردم این منطقه کمرنگ و حذف می شوند ؛ این در حالی است که چنین غذاهایی هم از مواد اولیه سالمتر و هم راحتت پخت میشن و هم خیلی خیلی خوشمزه اند
شاید تجمل گرایی و نگاه به فرهنگ غذایی شهرنشینان عامل فاصله گرفتن از پخت چنین غذاهایی است. یکی از طلاب آش عدس درست کرده بود که واقعا خوشمزه بود. جاتون خالی. کاش می شد کاری کرد فرهنگ گذشته مردم این دیار را دوباره به مردم معرفی کرد .
یک نظر برای این مطلب وارد شده . جهت دیدن نظر ، وارد سامانه شوید. در حال حاضر وارد شده اید !
If you have no account yet, you can register now...
(It only takes a few seconds!)
فرم در حال بارگذاری ...
رهایم کن از این بودن زهستی
از این دنیای غم، غم پرستی
######
######
رهایم کن از این بودن ز باهم
از این خواب و از این رویا پرستی
شما باید برای دیدن نظرات وارد سامانه شوید در حال حاضر وارد شده اید !
If you have no account yet, you can register now...
(It only takes a few seconds!)
فرم در حال بارگذاری ...
امروز فکرم را به صلیب خواهم کشید به جرم اندیشیدن….
و دلم را در خود حبس کرده ام به جرم بهانه گیریهای وقت و بی وقتش، به جرم آرزوهای بی پایانش
نیستهای زندگیم بی دلیل برایم وجود شده اند…
جای نقطه چینهای دفتر خاطراتم بگذار خالی بماند….
دیگر روزهای دلتنگیم دارد طولانی می شود
میخواهم از پیله ای که با افکار پریشان دور خود بافته ام بیرون بیایم.چون دیگر خسته ام.
میخواهم پروانه باشم حتی اگر یک روز عمر کنم
There are 3 comments on this post but you must be logged in to see the comments. در حال حاضر وارد شده اید !
If you have no account yet, you can register now...
(It only takes a few seconds!)
فرم در حال بارگذاری ...